
نه اشتباه نكن، من آنقدر ضعيف شدهام كه حسرت موفقيتهايت را نتوانم كشيد و زير هزاران هزار سنگ و آوار آنقدر خوب شدهام كه حسادت نكنم. رفيق، من دوستت دارم تنها به خاطر اينكه تو آن «من»ي هست كه ميتوانست باشد و نيست. تو نمود عيان اسطورهگونهاي از آن چيزي هستي كه قرار بود وجود من آن را حس كند. نه اشتباه نكن، شهرت براي من دقيقا همانقدر كه (احتمالا) براي تو در اين مسير بياهميت بوده، بياهميت است. اشتباه نكن، ثروت در وجود ما همچون شكست، نحس نهادينه شده است. اشتباه نكن رفيق، من از تو حرف ميزنم، از تويي كه 26 ساله شهسوار خود شدهاي. از حماسهاي كه ساختهاي و از وجودي كه فرصت پروراندنش را داشتي. من از تويي حرف ميزنم كه وقتي تنهاست به خودش ميگويد «هي مرد، آفرين...». آري من از تويي حرف ميزنم كه براي خودت دست ميزني، تبريك ميگويي، افتخار ميكني و فرصت آفرينش استعدادهايت را در تواناييهايت به اوج رساندهاي.
رفيق، من از اين گوشه دنيا، 25 ساله، منتظرم... 25 سال منتظر بودهام. منتظر عبور از تك تك اين 25 سال. در اين گوشه دنيا، زندگي يعني كسي نيست با خودش بگويد «آفرين، تو بردي!» اينجا بازيها همه باخت-باخت تمام ميشوند. اگر بزرگ شوي باختي، اگر كودك بماني باختي؛ اگر دانشجو شوي باختي اگر نشوي باختي؛ اگر پولدار شوي باختي اگر فقير بماني باختي؛ اگر مشهور شوي باختي اگر گمنام بماني باختي؛ اگر سر كار بروي باختي، اگر بيكار باشي باختي. اينجا من از دوستان و آشنايان و همسالانم هيچ احدي را نميشناسم كه احساس كند در زندگي خود «برده» است! تو، اگر دوست من بودي، تنهاترين آنها بودي كه 26 ساله در زندگيات برده بودي. اينجا 26 سالهها يا ترك وطن كردهاند يا مشغول خدمت مقدس به نظام، يا بيكارند يا بيگاري ميدهند، يا سرسپرده چماق به دستاند، يا آزاديخواه ستارهدار. اينجا يا انتخابي نيست يا اگر هست دست خودت نيست. اينجا نميتوان ايدهاي داشت، اگر ايدهاي بود نميتوان برنامهاي داشت، اگر برنامهاي بود نميتوان فرصتي يافت، اگر فرصتي بود نميتوان اجرا كرد، اگر توان اجرا بود، اجازه اجرا نبود.
باور كن دوست من، روزهايي كه جسم تو خسته از عملگرايي تكنولوژيكي بود، درون من هر روز ساعتها غرق در نظرگرايي هويتي خود بود تا راه چارهاي براي اين من وامانده بيابد. دنيا پر است از توجيه. به اندازه تعداد تمام انسانهاي روي زمين توجيه براي زندگي كردن وجود دارد.
اينجا همه در تنهايي خود آرزوهايشان را حبس كردهاند. اينجا ديگران قاتل استعدادهايت هستند. اينجا پيش هر كسي و هر جايي و هر زماني، تو بايد آن چيزي باشي كه نيستي. آنقدر نقش بيمار بازي كني تا بيمار شوي. در اين گوشه دنيا، رفقاي همسن تو هر يك به رخوتي گرفتارند. هر روزمان، يك سال باخت و هر سالمان يك عمر خستگي است.
راستي رفيق، من 25 سالهام... ميتوانستيم دوست هم باشيم. چايي بخوريم، فيلم ببينيم، خيابان گز كنيم، زندگيهاي كاريكاتوري مسخره ببينيم و خون دل بخوريم ولي خدا رو شكر، براي تو، كه با من نيستي....
هي رفيق... فردا كه صبح در آينه به خود گفتي «سلام» به ياد داشته باش كه اينجا «سالهاست آينهها شكستهاند...»
:: بازدید از این مطلب : 455
|
امتیاز مطلب : 150
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32