يك شبي مجنون نمازش را شكست
بي وضو در كوچه ي ليلا نشست
عشق ،آن شب مست مستش كرده بود
فارغ از جام الستش كرده بود
گفت يارب از چه خوارم كرده اي
بر صليب عشق دارم كرده اي
خسته ام زين عشق دلخونم مكن
من كه مجنونم تو مجنونم مكن
مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلا تو من نيستم
گفت اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پنهان و پيدايت منم
سالها با جور ليلا ساختي
من كنارت بودم و نشناختي
:: بازدید از این مطلب : 452
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2