سکوت
در سکوت لحظه هایم به چیزی مینگرم
به چیزی که مدتهاست فکرم را مشغول کرده
با اضطرابی شدید به ساعت نگاه میکنم
چه دیدم؟هیچ....هیچ ندیدم جز گذر زمان....
قلبم میتپد....با خود میگویم که به چه فکر میکنی؟
ایا هنوز امیدواری؟در حالی که عقربه های ساعت
گذر زمان را به یادم می اندازد با خود میگویم:
اری...من تمام غصه هایم را به باد سپردم تا با خود ببرد
تمام خوشیهایم را به دوستانم هدیه دادم تا لبخند گرمشان را ببینم
خاطراتم را هم به دست رویاهایم سپردم تا نگهشان دارد
اما الان....الان درین لحظه حس عجیبی مرا در بر گرفته
حسی که به من امید زندگی میدهد
حس امیدواری......
حال بارانی میبارد انهم بارانی از دل صحرا
به اسمان مینگرم.....به عظمت و قدرت وجود خدای متعال فکر میکنم
اری!حال میفهمم...امیدوار هستم
امیدوار به یافتن ستاره ای!همان ستاره ی ارزوها...
میدانم روزی پیدایش میکنم اما
اما گذشته از تمام این تفکرات باز هم امیدوارم... 
امیدوار به بخشیدن سکوت
1/12/2010 نویسنده:eminem7676
:: بازدید از این مطلب : 468
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1